عشق یکطرفه pr1

ماریا · 12:51 1399/11/06

سلام سلام یه رمان جدید نوشتم بپر ادامه مطلب که بخونی 

عشق یکطرفه
خسته بودم ولو شدم رو تختم تیکی خال ها خاموش امشب حاکماث وقت گیر آورده بود حوصله اش سر رفته بود سه تا نفر شرور کرد آخه یکی به این نیست بگه تو بیداری زده به کلت بی کاری به ما چه وا (😂😂😂😂😂😂/فک کنم دلش از حاکماث پره /😂😂😂😂 /مری هستی یه چیزی بگو /😂😂😂😂😂 /نمیری از خنده / نترس من تا ابد کنار تم  / 😭😭😭😒😒😞😞😣😣)سرمو گذاشتم رو بالشت هم خوابم  برد صبح شد خودمو زدم به مریضی البته تبم داشتم خیلی داغ بود رفتم پایین اصلا حالم خوب نبود غش کردم وقتی بیدار شدم دیدم بیمارستانم سرمو کندم و پاشدم تو راه لوکا و ادرینو دیدم حوصله نداشتم من من کنم بگم عاشقتم گفتم سلام گفتن سلام گفتن چه خبر گفتم هیچی خبر و خوشی گفتم خوب فرمایش گفتن حالت خوبه گفتم  می‌خواستی خوب باشن تعجب کردن و گفتن نه رفتم روی پل نشستم اول لوکا اومد و گفت خوبی گفتم ها واس چی گفت هیچی همینجوری گفتم خوب دیگه پاشو برو گفت وجدانن حالت بده گفتم پاشو برو یه سیلی کوبوندم تو گوشش گفت آخ گفتم لوس و گفتم ببخشید حالا برو ادرین ترسید خواست بره که گفتم تو باز چته چی میخواستی بگی با اون بد اخلاق تر بودم دیگه نمیخواستمش اون کاگامی رو دوست داشت اومد و در گوشم گفت خواست بگه که گفتم ادرین عاعاشششقتم ددددوووسسست دارم گفت اما من ....( اره جون تو میخواستی / به جان خودم داستان و لو نده برین داستان و بخونین ) 
 پارت بعد دو تا کامنت میخوام اگه خواستین ادامه کامنت 
مری : پرحرفی نکن دیگه تموم شد حالا بیا پایین 

 

 

 

پایین تر 

 

 

 


نیا دیگه نیا

 

 

 

باز که اومدی حالا اومدی بیا پایین تر 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آنچه خواهید 


عشق یک طرفه