عشق ترسناک pr2

ماریا · 15:51 1399/10/23

سلام سلام عشق ترسناک پارت دوم برو که داستان هیجانی شده بد جور 

پوستر 

پسره جلومو گرفت تجاوز گر بو

د گفت درد نداره

گفتم خفه شو عوضی 

ترسیده بودم میلرزیدم لباسم یه جوری بود با یک کشش در میومد نگران بودم که یهو ادرین اومد و زدش کلارا هم اومد کلارا خواهر مرینت همسن و ادرین نامزد همسن 

گفت دختر دست نداری پا نداری 

گفتم ننننه حححح ووواسسسم نبود 

گفت باشه نمیخاد بکی من می برمش خونه خونه که رسیدیم می لرزیدم گفتم سسسسسلللللامممم مامان و بابام نگران شدند که کلارا گفت تو برو تو اتاق من میگم امشبم من میام پیشت گفتم ااااممما امممممشببببب ادرین قققرررراااره بیاد گفت ایرادی نداره یه جا پیدا می کنم گفت باشه رفتم و بعد اومد کنارم نشست اون لحظه ول کنم نبود کلارا گفت بخواب فردا خواستگار داری ها گفتم باشه این کلوئی برجوا عاشق دو نفره همه باید با دونفر ازدواج کنن اخه این چه قانونیه اسمم رد کرده بودند می ترسیدم که بد باشه ولی می گفتند عالیه فعلا دوست پسرمه بعد میشه نامزد اسممو که دادند راه برگشتی نیست صبح همون لباس دیروزو پوشیدم عاشقش بودم خب ( خنگ دیگه ....لا الله الا  ) ادرین رفت حموم اصلا خوشش نمیومد یکی با من باشه مخصوصا یه پسر رو تختم بودم داشتم طرح می کشید یه پسره گفت بیام تو گفتم بیا داشتم طرح می کشیدم و هی ورقه مچاله می کردم و می انداختم پسره یکی از برگه ها رو برداشت و گفت اینا که خیلی خوشمله گفتم کار داره گفت بیا دوتایی حرف بزنیم گفتم باشه وسایلمو سریع جمع کردم نشست کنارم حس غریبی داشتم نگاهش که کردم دیدم همون پسره ی تجاوز گره قلبم اومد تو حلقم یهو جیغ زدم و گفتم ادریییبببببن کککککللللللااااارا ترسیدم گفت لباس دیروزو پوشیدی دوباره لرزدیم کلارا عین چی اومد تعجب کرد ادرین که اومد و دید عصبی شد و رفت کلارام حالش بد شد و رفت من مونده بودم و پسره اسمش لوکا بود عین چی میلرزیدم و رفتم گوشه ی اتاق بهم نزدیک شد جوری که یی چند سانتیمتر فاصله داشتیم از ترس جوری می لرزیدم که نگو گفت چیکار می کنی جیگر زدم به پهلوشو از خونه فرار کردم پدرو مادر طرف منو دیدن و همینطور مامان و بابام فقط با گریه زدم بیرون ادرین و کلارا منو دیدن اما من دور شده بودم رفتم  تو یه کوچه ترسیده بودم اما لوکا پیدام کرد و دستمو گرفت و با خودش برد تو یه جایی که تو رویاهام بود گفت چه خبر جیگر دستمم گرفته بود که فرار نکنم گفتم داد زدم به من نگو جیگر ادریییین کلااااارا اونا اومدن و لوکا هم اومد اون شب لوکا پیش ما بود من وسط لوکا و ادرین گیر کرده بودم اروم بلند شدم و رفتم پیش کلارا اون دوتا شبو همو بغل کردن صبح که بیدار شدن دیدن من نیستم ادرین داد زد مریننننت لوکا هم داد زد ججججججییییگر گفتم اون دو تا بیدار شدن رفتم دوتا صبحونه ی شیک دادم رفتم و چسبیدم به ادرین اون روز نوبت این بود که با لوکا باشم پس ادرینو پرت کرد بیرون البته لوکا این کار رو کرد دوباره ترسیدم