عشق ترسناک pr 5

ماریا · 15:35 1399/10/28

 سلام سلام اومدم به یک پارت دیگه فقط گفته باشما این پارت واس جنبه دارست بپر که داستان منتظرته با یک پوستر جدید اومدم 

نشستم رو تخت حالم بد بود چیزی نگفتم لوکا یکدفعه اومد کنارم ازش فاصله گرفتم ادرین اومده بوده و خوابیده بود تو اتاق کلارا من و لوکا تنها بودیم 

_ بدبخت 

اره خیلی خوب بریم سراغ داستانمون 

اومد و از لب بوسم کرد نفهمیدم چی شد حی عجیبی پیدا کردم پا شدم گریه ام گرفت و بدو بدو رفتم پیش کلارا و چسبیدم بهش داشت با نامزدش برایس حرف میزد گدشی رو گذاشت و گفت چی شده مرینت 

_ مرینت و درد 

اخه خواهرتو با یک روانی تنها میزاری و میری 

گفتم للدوووووکککا 

تا همینجا گفتم ادرین از خواب پرید و گفت لوکا کاریت کرده برم خفش کنم کلارا گفت به به اقا غیرتی شدن 

گفت اا ببخشید خبر نداشتم کلارا گفت حالا ولش کن ببینیم مرینت چی میگه ادامه دادم للوووکاااا اااززز لللببب بببوسم کرد اخراشو تند گفتم گریه ام گرفت ادرین گفت ناراحت نباش مری من کلارا رو با تیپا پرت کرد بیرون 

_ اخیش دلم خنک شد 

الان چون کلارا رفته خ شحالی جرا 

خوشحالم اما چراشو نمیدونم 

کلارا رفت پیش ادرین یعنی چنان چنان فحشش میداد که ترسیده بودم 

یهو ادرین دستمو کشید و برد رو تخت و نشست 

ادامه از زبان ادرین 

تا اون حرف و زد و دیدم ترسیده بغلش کردم لبمو گذاشتم رو لبش و چسبوندم لبمو به لبش  اونم همراهیم کرد گرمای لباشو حس میکردم داشتم بوسش میکردم که یهو کلارا در رو باز کرد و من و مرینتو تو اون حال و هوا دید یهو کپ شدم مری گفت چی شده گفتم کلارا گفت کلارا گفتم اره ازمون هم فیلم گرفت هم عکس گفت بیچاره شدیم اون الان گرو داره فقط دعا کن نزاره تو جایی مایی گفتم جااان بیچاره شدیم دوباره با تیپا پرتش کرد بیرون و گفت اگه بیای اگه بیای هیچی نگفتم و رفتم درم عین چی بستم و با مرینت دوتایی خوابیدبم صبح بیدار شدم و گوشیمو برداشتم