عشق ترسناک pr 7

ماریا ماریا ماریا · 1399/10/30 12:04 · خواندن 3 دقیقه

سلام سلام اومدم با پارت هفتم دستمال بیارین حالا نیوردینم ایرادی نداره  اگه تا حالا داستان و نخوندین یه ناخنک کوچولو بزنین شاید خوشتون اومد البته این پارت یکم غمناکه انحرافی هم داره  😢😢😭😭 حالا بپر ادامه مطلب که  داستان و بخونی یک کوچولو شو میگم مرینت ...
مری : خیلی ممنون نمی خواد بگی کل داستان با یک جمله ی تو می ره به فنا شما عزیزان زود برید ادامه مطلب تا این سیر تا پیاز ماجرا رو  نگفته

اینم پوستر 

خوشمله مگه نه عشقه 😍😍😍 

🎵 از زبان مرینت 🎵
تو پوستم نمی گنجیدم سه شنبه بود دیشب اصلا نخوابیده بودم قرار بود از صبح تا شب دیر وقت ساعت 12 با ادرین بریم بیرون وسایل زندگی بخریم با هم حرف بزنیم گفته بود برام سوپرایزم داره ولی نمی گفت قرار بود حلقه ازدواج بخریم بهترین لباس مو پوشیدم بهترین  ارایشو کردم ماه شده بودم محشر بودم 
🎵 ادامه از زبان ادرین 🎵
دیشب نخوابیده بودم براش سوپرایز داشتم تو پست خودم نمی گنجیدم سوپرایزمو بهش بدم با هم حلقه بخریم و کلی کارای دیگه بهترین لباسمو پوشیدم بهترین مدل مو رو زدم  محشر شده بودم حتما مری ازم خوشش میومد رفتم در اتاقش در زدم گفت بله کیه گفتم مری جون میشه بیام تو 
🎵 ادامه از زبان مری 🎵 
ادرین بود زود خرت و پرتامو جمع کردم و گفتم میشه جیگر بیا تو  اومد تو منو دید منم دیدمش خیلی خوشمل شده بودیم لباسامون به هم میومد انگار ست زده بودیم 
🎵 ادامه از زبان ادرین 🎵 (  نکته :  این جا جنبه میخواد هر کی جنبه نداره نخونه ) 
دست شو گرفتم لبمو گذاشتم رو لبش همراهیم کرد گرمای لب شو احساس میکردم بوسش کردم با زبونم زبونشو بازی دادم بعد ولش کردم و گفتم مری بدو دیر شد رفتیم حلقه خریدیم و ...
⏰شب ⏰
🎵 ادامه از زبان مری 🎵 
چشامو بست و منو برد یه جایی خیلی قشنگ بود نمیدونم ولی خودش میگفت چشامو باز کرد باورم نمی شد یه جای رویایی بود زانو زد و در جعبه رو باز کرد حلقه بود از شوق رفتم جلو و بوسش کردم 
🎵 ادامه از زبان ادرین 🎵 
یه جوری شدم خیلی خوشم اومد دلم می خواست بازم بوسم کنه اصلا بشه  تقدیره سرنوشت ساعت دوازده شد دست شو گرفتم و بردمش لب دریا داشتیم می رفتیم که یهو یه ماشین زد به مری یهو کلارا  از پشت دیواردر اومد زنگ زد به اورژانس و اومدن مری رو بردن من و کلا را رفتیم بیمارستان و تو راه به همه زنگ زد و گفت همه اومدن بیمارستان رفت اتاق عمل و دکتر اومد و گفت حالش بهتره احتمال زنده ماندنش از بیست درصد کمه و بهش نباید شوک وارد بشه  و چند دقیقه دیگه  بهوش میاد و می تونین ببرینش عصبی شدم و گفتم کلا را اونجا چی میخواستی با داد گفت با ترس  ازتون فیلم گرفتم و اون لحظه که ماشین زد به مری رو دارم گفتم اون لحظه رو کات کن و بدش کات کرد و فرستاد برام زود رفتم پیش سروان راجر و بهش فیلمو دادم و گفت رسیدگی میشه مری به هوش اومد و بردیمش خونه کل شب کنارش خوابیدم 

برا بعدی سه تا کامنت پنج تا لایک