سلام جبگرا اومدم با یک داستان جدید اینم پوستر کامنت و پسند فرلمدش نشه بزن ادامه مطلب https://8pic.ir/uploads/Screenshot-۲۰۲۰-۱۲-۲۶-۱۹-۳۸-۴۸-1.png

و راه مدرسه بودم که یکدفعه ادرین رو با راننده شخصیش دیدم درین زود از ماشین پیاده شد و  را با خودش  تو ماشین برد حس عجیبی داشتم ونه هام سرخ شده بود و ی خندیدم اخر یک روز تونستم با ادرین باشم ادرین گفت :  سلام خوبی چه خبر چرا گونه هات سرخ شدن خودمو جمع و جور کردم با تتپته گفتم : خخخخخووووووببببم ممنونننن هیچی ممممنونننن خواستم بگم من عاشق رین زود بجث و عوض کرد  رفت سر موضوع خنده دار  مدرسه کلی حرف زدیم و خندیدیم تو حیاط مدرسه همه عین چی ما رو نگاه می کردند  اما من و ادرین اصلا توجهی بهشون نمی کردیم و کار خودمون رو می کردیم که یکدفعه کلوئی مارو دید حرسش در اومد د زیر گریه و همه رو دور خودش جمع کرد بعدش زنگ زد به باباش و گفت الو بابا  جون بابا جون زود بیا اینجا مامانم بیار قای شهر دار یکدفعه عین چی با همسرش ظاهر شدن و گفتن کلوئی عزیزم چی شده کلوئی گفت ....... 

                      ❤ امید وارم خوشتون اومدهباشه ❤