سرنوشت من و ادرین پارت اول
سلام جبگرا اومدم با یک داستان جدید اینم پوستر کامنت و پسند فرلمدش نشه بزن ادامه مطلب
و راه مدرسه بودم که یکدفعه ادرین رو با راننده شخصیش دیدم درین زود از ماشین پیاده شد و را با خودش تو ماشین برد حس عجیبی داشتم ونه هام سرخ شده بود و ی خندیدم اخر یک روز تونستم با ادرین باشم ادرین گفت : سلام خوبی چه خبر چرا گونه هات سرخ شدن خودمو جمع و جور کردم با تتپته گفتم : خخخخخووووووببببم ممنونننن هیچی ممممنونننن خواستم بگم من عاشق رین زود بجث و عوض کرد رفت سر موضوع خنده دار مدرسه کلی حرف زدیم و خندیدیم تو حیاط مدرسه همه عین چی ما رو نگاه می کردند اما من و ادرین اصلا توجهی بهشون نمی کردیم و کار خودمون رو می کردیم که یکدفعه کلوئی مارو دید حرسش در اومد د زیر گریه و همه رو دور خودش جمع کرد بعدش زنگ زد به باباش و گفت الو بابا جون بابا جون زود بیا اینجا مامانم بیار قای شهر دار یکدفعه عین چی با همسرش ظاهر شدن و گفتن کلوئی عزیزم چی شده کلوئی گفت .......
امید وارم خوشتون اومدهباشه